خانه
رسانه
شنیدنی و دیدنی
رادیو شیرازی
داستان صوتی
ویدئو
درباره ما
ارتباط با ما
اخبار
اخبار رادیو یک صفحه ای
مطالعه
گالری
فرزندان ما
رادیو یک صفحه ای
داستان صوتی
صفحه اصـــلی
رسانه
شنیدنی و دیدنی
داستان صوتی
#
دستِ هفتم
دست هفتم داستان دراکبگذار ببینم میتوانم از تلخیها شیرین بنویسم؛ اصلاً میتوان در تلخی شی ...
یکشنبه 26 شهریور 1402
#
داستان صوتی تجربۀ پیرمرد
«واي که چه سخته دوچرخهسواري تو شهر! کنار خيابون که هستي بايد مراقب باشي ماشينها لِهت نکن ...
شنبه 3 تیر 1402
#
درخت شصت متری
ماه رمضان ماه متفاوتی است. ماهی که باید بیشتر به خودمان بیندیشیم و به کردارمان و پندار و گ ...
سه شنبه 16 فروردین 1401
#
مرشد خدا پرست
اونجا بیشتر شبیه موزست تا قهوه خونه. روی دیوار پر از قابهای قدیمی با عکسهای قدیمی تر. ع ...
چهار شنبه 22 دی 1400
#
هاج و واج
محسن رو به بقیه کرد و گفت: گاهی نیازه که ما از تجربه دیگران الگو برداری کنیم. لخند همیشگی ...
دوشنبه 20 دی 1400
#
دوستانت را بکش
چند روز پیش خبر در گذشت مادر یکی ازهمکارانم مرا متاثر کرد. به ضرورت عازم سفر بودم با ماشین ...
شنبه 18 دی 1400
#
گیوه های پدر بزرگ
مربی وسط اتوبوس ایستاده بود و می گفت: بچه ها دقت کنید که کالای با کیفیت و خوش قیمت بخرید. ...
چهار شنبه 15 دی 1400
#
اسکندر
تمام محوطه پر از قالبای خالی آجر بود.آفتاب وسط کلمون می تابید. کار بیختن خاک، کم کم تموم ب ...
چهار شنبه 15 دی 1400
#
حاج آقای خوب
عصر یکی از روزهای آخر سال بود که برای خرید اومدم سر کوچه. مردی با پسر هفت هشت سالش از ماشی ...
دوشنبه 13 دی 1400
#
توتِ لبِ آب
خونه هاشون رو بروی هم بود اما توی کلاس طوری نشستن که از هم دور باشن. موقع سوار شدن به سروی ...
یکشنبه 12 دی 1400
#
مارهای ضحاک
بلند گو اعلام کرد: « مسافران محترم لطفا از خطِ زرد لبه سکو عبور نفرمایید.» پیرمردی عصا به ...
شنبه 11 دی 1400
#
پند کبریتی 2
دوستم از تو جعبه یه قوطی کبریت دیگه برداشت و گفت :«این قوطی هم برای من نقش استادی داره؛ چ ...
شنبه 4 دی 1400
#
پند کبریتی 1
روی میز کارش یه جعبه بود و توی جعبه چندتا قوطی کبریت. معلوم بود که از کبریت ها استفاده نمی ...
پنج شنبه 2 دی 1400
#
مصونیت زشتی
مردد بودم داشتم با خودم فکر می کردم این زن جوان تو این شب سرد چه جسارت و شجاعتی داره، زن ...
شنبه 6 آذر 1400
#
زن
زنتفنگهای آبپاش رو پر کردیم و دویدیم توی کوچه. دختربچههای همسنوسال خودمون داشتند ششخ ...
پنج شنبه 4 آذر 1400
#
لقمه مهسا
«نباید چیزی به مامانم بگم، چون اگه بشنوه دعوام میکنه». ....خانم داشت املا میگفت. صدای اف ...
شنبه 15 آبان 1400
#
لبخند معلمانه
روزنامهی تا شدهاش را سر شانهی جوان زد و گفت: «یادت باشد که تو آن کودک را کُشتی!». نگاهی ...
شنبه 15 آبان 1400
#
کوتاه ترین داستان بلند
ز دو روز قبل دوستام سفارش کرده بودند که شب باید برم کنار ساحل و نخود گرم بخورم. متین و نیم ...
شنبه 15 آبان 1400
#
قطعه گمشده
مدیران مدرسه روز اول مهر دانشآموزان را بر اساس آدرس منزل دسته بندی میکردند و از میان بچه ...
شنبه 15 آبان 1400
#
عصای سفید
نابینا توی چاه نمی افتد. نابینا توی چاله نمی افتد. نابینا تصادف نمی کند. نابینا راه را گم ...
شنبه 15 آبان 1400
#
شکم فولادی
« نانِ مفت خوردن شکم فولادی میخواد. چک را بگیر ولی به یاد داشته باش که گاهی اوقات انجام ن ...
شنبه 15 آبان 1400
#
سفرنامه تاکسی
گفتم: «این دختر خانم پول را دو دستی به شما داد و شما ندیدید». راننده خندید و راهنما زد و م ...
شنبه 15 آبان 1400
#
سرمای صف
گفت: «رفتم مرغ خریدم. امروز شده کیلویی شش هزار و دویست و پنجاه تومن» مرد پرسید: «مگر دیروز ...
شنبه 15 آبان 1400
#
دلم میخواد
دلم میخواهد صبح بیدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب، طول کوچه را بگیرم و بروم، دیوارهای کاه ...
شنبه 15 آبان 1400
#
داستان نبودنم
داستان نبودنمنماز صبحم که تموم شد، تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ی برادرم افتاد روی صفحه. جو ...
شنبه 15 آبان 1400
#
حبیب خدا
وسط تعطیلات نوروز به همراه پسر و همسرم عازم سفر بودیم. سه چهار ساعت رانندگی کرده بودم و هن ...
شنبه 15 آبان 1400
#
ادای آقای معلم
آقامعلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کُتِ او رو پوشید. کلاس از خنده منفجر شد. با خودکار روی ...
شنبه 15 آبان 1400
#
خوشمزه تر از بستنی
دلچسب ترین نسیم از سویش میوزید و بهترین عطرها از او میپراکند. دیگر دلم بستنی نمیخواست. ...
شنبه 15 آبان 1400
#
بداخلاقان عزیز
!» مردی که همیشه مورد غضب است؛ چون خوب یاد نگرفته! مردِ زحمتکشِ بداخلاق! مردِ مظلومِ خشن! ...
شنبه 15 آبان 1400
#
چوپان دروغگو
چوپان صدا زد: «گرگ گرگ». باز هم همه دویدند و آمدند سراغ چوپان. باز هم چوب و چماغ آوردند. ب ...
شنبه 15 آبان 1400
#
تیسک ترسو
تیسکِ ترسواز پلههای مدرسه که بالا میرفتم پسر بچهای را دیدم که مثل جوجه میلرزید و به کی ...
شنبه 15 آبان 1400
#
تی تی رو فلو پی ترسم
تیتی رو فُلوپی ترسم ها پیش دخترکی را به عقد جوانی درآوردند و روزها گذشت و کم کم ...
شنبه 15 آبان 1400
#
طمراس دیوانه
ک عکس سیاه و سفید قدیمی از آلبوم در آورد و به من نشون داد. عکس یه ژیان با درای باز زیر سای ...
شنبه 15 آبان 1400
#
یک حبه گوشت
چند شب پیش که برای افطار به خانهی یکی از اقوام رفته بودیم وقتی سفره پهن شد یک نفر بلند شد ...
شنبه 15 آبان 1400
#
چهلو
همیشه دوست داشتم بدونم چهلو یعنی چی؟ اصلا چه حسی داره، شیرینه؟ تَلخه؟ شوره؟ یا مثل خرمالو ...
شنبه 15 آبان 1400
#
مورچه و قلم
چند مورچه روی میز تحریر راه میرفتند و راهشان به صحفۀ کاغذ رسید. وقتی روی کاغذ قدم میزدند، ...
شنبه 15 آبان 1400
#
بوی شیراز
غروب روزای شهریوری، گوشه کنار کوچه های شیراز بوی یاس میاد. انگار گلای یاس حافظه غریبی دارن ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
مهربانی
وقتی کسی را دوست داری، دوستش داری. دنبال بهانه نیستی برای دوست داشتنش. دوستش داری دیگر، بی ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
بوسه امانتی
امتحانای آخر سال تحصیلی تمام شده بود و همراه بقیه بچه های محله توی کوچه بازی می کردیم. کلا ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
هرچه تر تر خشک تر
صدای شُرشُر آب که ناودان، کف حیاط مدرسه می ریخت حواسم را پرت می کرد خانم معلم روی تخته نوش ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
مرد دهاتی
غروب سیزدهبهدر بود و بارون میبارید. هوا داشت گرگومیش میشد. من بودم و یه لباس نازک ک ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
بهره وری نوین
وارد محوطه شرکت که شدم فواره ها روشن بود و همه محوطه را شسته بودند. باغبان هم در حال آب پا ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
لبخند تلخ
اول مهر سال شصتویک دیدمش. مردی شیکپوش و خوشاخلاق. پیراهن شکلاتی دوجیب پاگوندار و شلوار ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
پدرم حسابدار هم بود
سر در گم بودم. افکارم مثل توپ کاموایی که از توی سبد بچه گربه ها بیرون کشیده باشی پیچیده بو ...
سه شنبه 11 آبان 1400
#
کودک 45 ساله
«تعطیلات تابستون سال اول دبیرستان توی خونه با دوستهام بازی میکردیم. رفقایی که از دوران ا ...
دوشنبه 10 آبان 1400
#
یکروز دو مکافات
یک روز و دو مکافاتامروز که آمدم سر کار از حسابداری رستوران صدایم کردند و نصف حقوق چهار ماه ...
چهار شنبه 5 آبان 1400
#
کل ابرام
با خودم فکر کردم که بعد از انجام کار سراغ کَلاِبرام میآیم و بالاخره با شوخی و گفتوگو لب ...
چهار شنبه 5 آبان 1400
#
تیمسار
با یاد زندهیاد «تیمسار جمال لیاقت» که در آخرین روزهای مهرماه 1400 به دیار باقی عروج کرد.ا ...
شنبه 1 آبان 1400
#
افکار زیر خاکی
سالهای نخستین جنگ بود و به ضرورت شغل پدرم به ابرکوه مراجعت کرده بودیم. تحصیلات ابتداییام ...
شنبه 1 آبان 1400
#
کفش اعجاب انگیز
چوپان به کفشدوز گفت: «کفشی خواهم که با سختی سنگ و تندی خاشاک بسازد و پای مرا در ناهمواری ...
شنبه 1 آبان 1400
#
ماهان
گفت: «بابا، آخرین بار که توی کوچه با همسنوسالهات بازی کردی، یادته؟» امید نگاهی به پسرش ...
شنبه 1 آبان 1400
#
قتل عام جامعه
«اصلاً وقت ندارم.» این جمله را از همسر و همکارمان و دیگر افراد خانواده و جامعه می¬شنویم و ...
شنبه 1 آبان 1400
#
میمون
خانم دستش را از روي بوق برنميداشت. همه کلافه شده بودند. شاگرد میوهفروش شیلنگ را کشیده بو ...
شنبه 1 آبان 1400
#
فوران اندیشه
چه بسیار افراد خوش¬اندیشه و بزرگ¬فکر که به دنیا قدم نهادند؛ اما نتوانستند صدای فکر خود را ...
شنبه 1 آبان 1400
#
شعور بی هوش
وقتی مدتی روی یک پهلو میخوابیم، حس میکنیم یکطرف بدنمان بیحس شده و زمانی هم که یکی از ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
لکنت کاووس
من و کاووس رفته بودیم خانة دوستمان رضا که مثلاً درس بخوانیم. کاووس از همة ما درسخوانتر، ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
شبی که ترسیدم
اوّل شب بود که سوار اتوبوس شدم و از راننده خواهش کردم که در شهر بردسیر مرا پیاده کند. کوله ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
چک
برنامۀ تمام کارهای روز را روی کاغذ نوشته بودم. باید یک برگ چک را نقد میکردم و با پول آن¬ ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
سرباز
اسمش سرباز است. صفتش سربازی است. شغل و پیشهاش سربازی است. اصلاً اصالت سرباز به سر بازی او ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
همسفر
اولین بار بود که با او به مسافرت میرفتم. شنیده بودم که اگر میخواهی کسی را خوب بشناسی با ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
روزنامه لجباز
خانهي پدربزرگم خانهاي نسبتاً بزرگ بود که دو در داشت. درِ اصلي که تمام روزهاي سال از آن رفت ...
چهار شنبه 28 مهر 1400
#
رفتار پزشکانه
از این اتاق به آن اتاق و از این طبقه به آن طبقه. سلام به این خانم و عرض ادب به آن آقا. در ...
سه شنبه 27 مهر 1400
#
آقای ناظم
رانندة تاکسی شیلنگ را به زور پای ماشینش کشیده بود و با فشار آن را میشست. یک دستش به گوشی ...
سه شنبه 27 مهر 1400
#
دیگر نادان پنداری
«مستقیم برو. بپیچ به چپ. دوز بزن. چراغ قرمز است، بایست. الان سبز میشود. سبز شد، آرام حرکت ...
سه شنبه 27 مهر 1400
#
آب و انار و نبات
مثل همیشه تشکچۀ بیبی را کنار پنجره انداخته بودم. تکیه زده بود به پشتی و زیر آفتاب جانبخش ...
دوشنبه 26 مهر 1400
#
دنیای کوچک
صبح سوار قطار شدیم؛ من و چهارتا سرباز و چهل نفر اسیر عراقی. قطار راه افتاد. همان اول صبح ا ...
دوشنبه 26 مهر 1400
#
یزدی اندیشی نوین
مرد دوستداشتنی و مهربانی است؛ بیادعا و بیتوقع. با اینکه اولینبار بود که ملاقاتش میکرد ...
دوشنبه 26 مهر 1400
#
در خدمت شیر
(روایتی از مثنوی معنوی)روزی از روزها شیر، سلطان جنگل، بههمراه روباه و گرگ به شکار رفتند. ...
دوشنبه 26 مهر 1400
#
تب و طب
گوشهای منتظر نشسته بودم تا خانم منشی صدایم کند. روی میز چند برگ قبض آب بود و چراغی که چند ...
شنبه 24 مهر 1400
#
خوبان بی نام
تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر میشدم با تعریفهای مادر پررنگ میشد. دو ساله ب ...
شنبه 24 مهر 1400
#
خواب حرفه ای
شنیدهام وقتی انسان درحال غرقشدن است، به خواب میرود؛ یعنی حس میکند درحال شناست؛ اما خوا ...
سه شنبه 20 مهر 1400
#
خرفه
من و پدربزرگ خندیدیم و مادربزرگ هم همانطور لنگانلنگان رفت که شیلنگ را از آنطرف حیاط بیا ...
سه شنبه 20 مهر 1400
#
حلال خدا
بچه که بودم گاهی میشنیدم که بزرگترها، بهویژه مادربزرگها میگفتند: «خدا کسی که حلالش را ...
سه شنبه 20 مهر 1400
#
من میو
وقتی پدربزرگ رسید، همه ناهار خورده بودند. همانجا لب ایوان نشست و تشت را جلو کشید. شیر آب ...
سه شنبه 20 مهر 1400
#
حسین کشی
پانزدهشانزده ساله بودم که همراه پدرم به ادارهای مراجعه کردیم و کارمان افتاد به کارمندی که ...
سه شنبه 20 مهر 1400
#
خانم فرهادی
هنوز نوبتم نشده بود. نشسته بودم روي صندلي و روزنامه ميخواندم. مدتي بود از اخبار بيخبر بو ...
یکشنبه 18 مهر 1400
#
چای دل چسب
من به چای خیلی علاقهمندم و دلچسبترین چای زندگیام را از دست باغبانی پیر خوردم. چندی پیش ...
یکشنبه 18 مهر 1400
#
پهلوان پنبه
زنِ با صلابتی به نظر میرسید. آرامش و اطمینان خاصی توی صورتش پیدا بود. معلوم بود کارش را خ ...
شنبه 17 مهر 1400
#
جوجه اردک زشت
«دخترِ خیلی خوبیه. هم چهره ی زیبایی داره و هم درسخون و بااستعداده. همه معلمها و دانش آموزه ...
شنبه 17 مهر 1400
#
ضامن آهو
اگه توی هر شهر با یه رانندۀ تاکسی دوست باشی، حتماً سفر راحتتر و دلچسبتری خواهیداشت. روز ...
پنج شنبه 15 مهر 1400
#
شهرآورد
عليرضا طرفدار هيچ تيمي نيست و حتي اسم يکي از بازيکنان استقلال و پرسپوليس را هم نميداند.
دوشنبه 12 مهر 1400
#
جوانی در پیاده رو
آرام در پیادهرو قدم میزدم. موتوری از کنارم گذشت و جلوی دکه ایستاد، جوانی از موتور پیاده ...
دوشنبه 12 مهر 1400
#
مسکافه
پيرمرد که معلوم بود چند ساعت رانندگي حسابي خستهاش کرده گفت: «کاش اينجا بايستم و چندتا مِ ...
یکشنبه 11 مهر 1400
#
تیمسار پیر
هنوز آفتاب کف کوچه پهن نشده بود. پیرمرد ظرفی را توی پارکینگ پر میکرد و آرامآرام میآورد ...
یکشنبه 11 مهر 1400
#
باغ آقا رحمان
بچهها داخل محوطۀ باغ بازي ميکردند و بزرگترها نشسته بودند و از هر دري حرف ميزدند. ظهر ج ...
شنبه 10 مهر 1400
#
پس مرگم
يادم ميآيد آن وقتها وقتي کسي داشت کاري انجام مي داد که از نظر بقيه کار بيهودهاي بود به او ...
شنبه 10 مهر 1400
#
میخ عزیز
بعد از يکيدو سال که مشغول نوسازي مدرسهمان بودند به محل اصلي مدرسه برگشته بوديم. هيچچيز ...
پنج شنبه 8 مهر 1400
#
اوستا بهرام
بحثمون در مورد پشتکار و تلاش بود.اوستا بهرام هم داشت روي تابلو خطاطي ميکرد. دست و آستين ...
پنج شنبه 8 مهر 1400
#
خانم کمالی
پسرِجوان همچنان با پدرش در حال جر و بحث بود.پدر با طمأنينه میگفت: «پسر جان؛ قبول کن که ک ...
چهار شنبه 7 مهر 1400
#
استقبال از ضرر
استقبال از ضررآنروز صبح هم ساعت نه و نيم از خواب بيدار شد و متفاوت با همهي کارگران که سا ...
چهار شنبه 7 مهر 1400
#
کموپست
هنوز نوشتۀ آقامعلم روي تخته مانده بود: «ماليات ما کجا هزينه ميشود؟» يکي از بچهها به نيما ...
سه شنبه 6 مهر 1400
#
استراتژی گربه
فرض کنيد در محلهي شما دويست خانه وجود دارد و محلهي شما قلمرو زندگي پنج گربه است.فرض کنيد ...
سه شنبه 6 مهر 1400
#
پنج مایه
نسل ما معمولاً تعطيلات تابستان را در کارگاه يا مغازهاي به کارآموزي ميپرداختند. کارآموزي ...
یکشنبه 4 مهر 1400
#
آدم چهار متری
آدم چهارمتریدوستی دارم که گاهی برای تبریک مناسب تهایا تسلیت درگذش تها پارچ هنویسی م یکند.م ...
یکشنبه 4 مهر 1400
#
واحد 15
همسايۀ واحد پانزده زبالههايش را کنار حياط گذاشت و رفت. نه سلامي، نه عليکي!خانمدکتر با قد ...
شنبه 3 مهر 1400
#
آچمز
بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچالهشده را که روی زمین و جلوی پیشخون ریخته بود، جمع کرد و ریخ ...
شنبه 3 مهر 1400
#
یکم مهر (لبخند تلخ)
من خیلی خوشوقتم چون نخستین آموزگارم را به یاد دارم و خیلی خوشبختم زیرا از او تصویری زیبا ...
پنج شنبه 1 مهر 1400
#
خاطرات دارایی
واي که چه سخته دوچرخه سواري توي شهر. کنار خيابون که هستي بايد مراقب باشي ماشينها لهت نکنن ...
پنج شنبه 1 مهر 1400
#
شیر شیشه
شیر ترس دارد؟ می ترسی که به شیرها نگاه کنی؟ اگر چند شیر اطرافت در حال خمیازه باشند آیا جرأ ...
پنج شنبه 1 مهر 1400
#
عقل کل
خيلي اهل صبحانهخوردن توي قهوهخانه نيستم؛اما اگر هم دعوت شوم بدم نميآيد که با اُملت و چا ...
سه شنبه 30 شهریور 1400
#
راهبرد سوسک
آیا سوسک ها هم بازاریابی بلدند؟ سوسک ها برای خود استراتژی تعریف می کنند؟ اصلا کسب و کار سو ...
سه شنبه 30 شهریور 1400
#
چوقُک
مردم دیار یزد و به ویژه ابرکوه به چوب کوچک «چوقُک» میگویند. این داستان جذاب و آموزنده درب ...
سه شنبه 23 شهریور 1400
#
همسایۀ نُنُر
مجتمع ما فقط سه واحد داشت. ما بالاترین طبقه بودیم. سوپرمارکتی طبقة همکف بود و همسایهای هم ...
چهار شنبه 17 شهریور 1400
#
آسیاب مخزن
خورشيد وسط آسمان بود و مستقيم ميتابيد روي سرم. کف پاهايم از حرارت زمين ميسوخت و مغزم داشت ...
سه شنبه 16 شهریور 1400
#
بچۀ کاریز
صبح جمعه با صدای نمازخواندن پدربزرگ، من و پسر عموه او پسر عمهها که دیشب را در خانۀ پدرب ...
سه شنبه 16 شهریور 1400
#
قنات
زنعمو کاسۀ پر از سبزی را که حسابی خیس خورده بود، آورد و همان لب باغچه توی آبکش خالی کرد. ...
سه شنبه 16 شهریور 1400
#
انرژی جامد
پنجشنبه عصر تصميم گرفتم که همسرم و پسرم را دعوت کنم به بازديد از يکي از گالري هاي هنري که ...
یکشنبه 14 شهریور 1400
#
گوساله
«گووساالــه». شنيدن اين کلمه با صداي مردانه و خشن آن هم با «لِه» کاملاً کشيده و خش دار کاف ...
پنج شنبه 11 شهریور 1400
#
خربزه
دويدم توي خانه ي مادر بزرگ. از دالان کاه گلي رد شدم و رسيدم به حياط. سرم با خوشه هاي انگور ...
پنج شنبه 11 شهریور 1400
#
عِلم و حِلم
«صبح یکی از روزهای زمستون بود. شب قبل یکی از خواهرهام تب کرده بود و من تا صبح نخوابیده بود ...
پنج شنبه 11 شهریور 1400
#
عدم تعلق به اجتماع
بگذار به گونه اي ديگر شروع کنم. تا حالا ديدي يا شنيدي که کيف قاپي با بي رحمي فردي را مورد ...
پنج شنبه 11 شهریور 1400
#
مسواک حرفه ای
مسواک زدن چقدر مهم است؟ آیا مسواک نزدن با ورشکستگی ارتباط دارد؟ در این کتاب گویا به این مو ...
چهار شنبه 10 شهریور 1400
#
کودک کفاش
صبح زود در فرودگاه با یک کودک کفاش رو به رو شدم. گفتگوی بین من و او توجه دوستانم را جلب کر ...
چهار شنبه 10 شهریور 1400
کاربری گرامی
محصول با موفقیت به سبد خرید شما اضافه گردید
بستن پیام