آچمز

آچمز

بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچاله‌شده را که روی زمین و جلوی پیش­خون ریخته بود، جمع کرد و ریخت توی سطل زباله. کارمند بانک گفت: «امروز برای اولین بار دیدم که یه مشتری­ زباله­ها را جمع می­کنه! واقعاً ما را شرمنده کردید!» مرد نشست و با آرامش گفت: «من فقط دور و بر خودم را تمیز کردم که بتونم بیشتر از زندگی‌ام لذت ببرم. منّتی هم سر کسی ندارم». مشتری جدیدی وارد بانک شد. چند تا کاغذ نوبت از دستگاه گرفت. یکی از شماره­ها را برداشت و

نظراتـــــــــ

تخم مرغ جنگی
#

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#

مارهای ضحاک

شوداری
#

شوداری

پندکبریتی2
#

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#

لقمه مهسا

ماه عسل
#

ماه عسل

سرهنگ
#

سرهنگ

ادای آقای معلم
#

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#

خلبان جوان

بلیزر
#

بلیزر

خُلُکِ شهری
#

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#

ماجرای خر

خاطرات سونا
#

خاطرات سونا

آچمز
#

آچمز

مش مراد
#

مش مراد