پندکبریتی2

دوستم از توی جعبه‌ یه قوطی‌کبریت دیگه برداشت و گفت: «این قوطی ‌هم برای من نقش استادی داره؛ چون با دیدنش چند تا نکتۀ مهم یادم میاد». آهی کشید و گفت: «داییِ خدابیامرزم تعریف می‌کرد که پنجاه سال پیش یه بنده‌ خدا به‌نام آقارجب توی بازار حجره داشت که بازاری‌ها هروقت به پول نیاز داشتند، می‌رفتند سراغش. یه‌روز توی حجرۀ آقارجب نشسته بودم و...

نظراتـــــــــ

تخم مرغ جنگی
#

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#

مارهای ضحاک

شوداری
#

شوداری

پندکبریتی2
#

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#

لقمه مهسا

ماه عسل
#

ماه عسل

سرهنگ
#

سرهنگ

ادای آقای معلم
#

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#

خلبان جوان

بلیزر
#

بلیزر

خُلُکِ شهری
#

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#

ماجرای خر

خاطرات سونا
#

خاطرات سونا

آچمز
#

آچمز

مش مراد
#

مش مراد