کتاب صوتی



تخم مرغ جنگی

گفت: «عجب آدم جالبیه این جلیل! دیروز اومدم بهش می‌گم آقاجلیل، شب عیده و من پول ندارم... دوشنبه 28 اسفند 1402

درخت شصت متری

استاد بنّا و وردست‌هاش مشغول تعمیر قسمتی از خونۀ ما بودند و از هر دری حرف می‌زدند. صحبت رس ... شنبه 26 اسفند 1402

گیوه های پدربزرگ

مربی وسط اتوبوس ایستاده بود و می‌گفت: «بچه‌ها، دقت کنید که کالای باکیفیت و خوش‌قیمت بخرید. ... چهار شنبه 23 اسفند 1402

مارهای ضحاک

بلندگو اعلام کرد: «مسافران محترم لطفاً از خطِ ‌زرد لبۀ سکو عبور نفرمایید». پیرمردی عصابه‌د ... دوشنبه 21 اسفند 1402

شوداری

بوی آش‌جو تا سر کوچه پیچیده بود. کوچه‌ی باریک با دیوارهای کاه‌گلی و درهای چوبی. زیر سایه‌ی ... شنبه 19 اسفند 1402

پندکبریتی2

دوستم از توی جعبه‌ یه قوطی‌کبریت دیگه برداشت و گفت: «این قوطی ‌هم برای من نقش استادی داره؛ ... دوشنبه 30 بهمن 1402

پندکبریتی1

روی میز کارش یه جعبه بود و توی جعبه چندتا قوطی‌ کبریت. معلوم بود که از کبریت‌ها استفاده نم ... شنبه 28 بهمن 1402

لقمه مهسا

این چندمین بار بود که مهسا گرسنه می‌موند. چند روز بود که لقمه‌ای که مامانش صبح توی کیفش می ... دوشنبه 23 بهمن 1402

ماه عسل

زن اشک می‌ریخت. عروس و داماد رو تا فرودگاه بدرقه کردند. توی راه خاطرات دخترش رو مرور می‌کر ... یکشنبه 22 بهمن 1402

سرهنگ

حس می‌کردم انگشت‌هام داره توی پوتین یخ می‌زنه. باید شش‌دانگ حواسم رو جمع می‌کردم. هفت‌هشت ... شنبه 21 بهمن 1402

ادای آقای معلم

آقامعلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کُتِ او رو پوشید. کلاس از خنده منفجر شد. با خودکار روی ... سه شنبه 17 بهمن 1402

خلبان جوان

«وقتی بیست و چهار سالم بود از آمریکا برگشتم. همه‌ی فامیل برای استقبال به فرودگاه اومده بود ... دوشنبه 16 بهمن 1402

بلیزر

معمولاً تابستان هر سال به شیراز می‌آمدند. اسماعیل هم‌سن و هم‌بازی ما بود و همه‌ی بچه‌های ف ... یکشنبه 15 بهمن 1402

خُلُکِ شهری

مرد کت و شلوار رنگ و رو رفته‌ی کهنه‌اش را پوشید و کفش له شده‌ی خاکی‌اش را پا کرد. شانه‌ی چ ... شنبه 14 بهمن 1402

ماجرای خر

سینه‌اش را صاف کرد و گفت: «خر. آمده‌ام دنبال خر». زمان جنگ بود و گاهی نیاز بود از الاغ برا ... چهار شنبه 11 بهمن 1402

خاطرات سونا

اگه دو سه ساعت وقت رو توی استخر و سونا بگذرونی هم به سلامت جسمت کمک کردی و هم به روح و روا ... سه شنبه 10 بهمن 1402

آچمز

بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچاله‌شده که روی زمین و جلوی پیش‌خون ریخته بود رو جمع کرد و ریخت ... دوشنبه 9 بهمن 1402

مش مراد

پدر فرهاد عصا زنان رفت که وضو بگیرد. پیرمرد قبراق و خوش رویی که همه از مصاحبتش لذت می بردن ... یکشنبه 8 بهمن 1402

قانون دست چپ

سوار ماشینش که شدم دیدم عجب ماشین تمیزی است. مدلش بالا نیست اما تمیز و دوست‌داشتنی است. مو ... شنبه 7 بهمن 1402

بابای آقای مدیر

تا ده‌ یازده سالگی، بابام قهرمان زندگیم بود. دلم می‌خواست مثل او بشم. رفتار و کلامش رو تقل ... چهار شنبه 4 بهمن 1402

ژیان قراضه

فقط کسی که سربازی رفته باشد می‌داند یک مرخصی کوتاه در دوره‌ی آموزشی چه‌قدر می‌چسبد. وقتی پ ... سه شنبه 3 بهمن 1402

خاطرات پیرایشگاه

پیرایش‌گاه معمولاً محلی است برای گپ‌و‌گفت‌های جالب و دوست‌داشتنی. پیرمرد روی صندلی نشسته ب ... دوشنبه 2 بهمن 1402

نسخه دکتر

آقای دکتر هر سال به این‌جا می‌آمد و ده روز ویزیت مجانی داشت. پسر بزرگش هم پدر را همراهی می ... یکشنبه 1 بهمن 1402

گوساله

«گووساالــه». شنیدن این کلمه با صدای مردانه و خشن آن هم با «لِه» کاملاً کشیده و خش‌دار کاف ... شنبه 30 دی 1402

خربزه

دویدم توی خانه‌ی مادر بزرگ. از دالان کاه‌گلی رد شدم و رسیدم به حیاط. سرم با خوشه‌های انگور ... چهار شنبه 27 دی 1402

جوجه عقاب

پیرمرد آخرین سطل آب رو روی علف‌ها ریخت. از صبح مشغول خاموش‌کردن آتشی بودند که در اثر بی‌اح ... سه شنبه 26 دی 1402

جوراب پند آموز

همین‌طور که کلید و پریزها رو با دقت سر جاشون نصب می‌کرد، گفت: « نقاش باید عقب‌عقب از ساختم ... دوشنبه 25 دی 1402

دستِ هفتم، داستان دراک

بگذار ببینم می‌توانم از تلخی‌ها شیرین بنویسم؛ اصلاً می‌توان در تلخی شیرینی یافت یا حداقل د ... یکشنبه 26 شهریور 1402

تجربۀ پیرمرد

«وای که چه سخته دوچرخه‌سواری تو شهر! کنار خيابون که هستی بايد مراقب باشی ماشين‌ها لِهت نکن ... شنبه 3 تیر 1402

درخت شصت متری

ماه رمضان ماه متفاوتی است. ماهی که باید بیشتر به خودمان بیندیشیم و به کردارمان و پندار و گ ... سه شنبه 16 فروردین 1401

مرشد خداپرست

اونجا بیشتر شبیه موزه‌ست تا قهوه‌‌خونه. روی دیوار پر از قاب‌های قدیمی با عکس‌های قدیمی‌تر. ... چهار شنبه 22 دی 1400

هاج و واج

محسن رو به بقیه کرد و گفت: گاهی نیازه که ما از تجربه دیگران الگوبرداری کنیم. لبخند همیشگی ... دوشنبه 20 دی 1400

دوستانت را بکش

چند روز پیش خبر درگذشت مادر یکی از همکارانم مرا متاثر کرد. به ضرورت عازم سفر بودم با ماشین ... شنبه 18 دی 1400

گیوه‌های پدربزرگ

مربی وسط اتوبوس ایستاده بود و می‌گفت: «بچه‌ها، دقت کنید که کالای باکیفیت و خوش‌قیمت بخرید. ... چهار شنبه 15 دی 1400

اسکندر

تمام محوطه پر از قالبای خالی آجر بود. آفتاب وسط کلمون می‌تابید. کار بیختن خاک، کم‌کم تموم ... چهار شنبه 15 دی 1400

حاج آقای خوب

عصر یکی از روزهای آخر سال بود که برای خرید اومدم سر کوچه. مردی با پسر هفت هشت سالش از ماشی ... دوشنبه 13 دی 1400

توتِ لبِ آب

خونه‌هاشون روبه‌روی هم بود اما توی کلاس طوری نشستن که از هم دور باشن. موقع سوار شدن به سرو ... یکشنبه 12 دی 1400

مارهای ضحاک

بلندگو اعلام کرد: «مسافران محترم لطفا از خطِ زرد لبه سکو عبور نفرمایید.» پیرمردی عصا به دس ... شنبه 11 دی 1400

پند کبریتی 2

دوستم از توی جعبه‌ یه قوطی‌کبریت دیگه برداشت و گفت: «این قوطی ‌هم برای من نقش استادی داره؛ ... شنبه 4 دی 1400

پند کبریتی 1

روی میز کارش یه جعبه بود و توی جعبه چندتا قوطی کبریت. معلوم بود که از کبریت ها استفاده نمی ... پنج شنبه 2 دی 1400

مصونیت زشتی

مردد بودم داشتم با خودم فکر می کردم این زن جوان تو این شب سرد چه جسارت و شجاعتی داره، زن م ... شنبه 6 آذر 1400

زن

تفنگ‌های آب‌پاش را پرکردیم و دویدیم توی کوچه. دختر بچه‌های هم سن و سال خودمون داشتند شش خو ... پنج شنبه 4 آذر 1400

لقمه مهسا

«نباید چیزی به مامانم بگم، چون اگه بشنوه دعوام می‌کنه». خانم داشت املا می‌گفت. صدای افتادن ... شنبه 15 آبان 1400

لبخند معلمانه

روزنامه‌ی تا شده‌اش را سر شانه‌ی جوان زد و گفت: «یادت باشد که تو آن کودک را کُشتی!». نگاهی ... شنبه 15 آبان 1400

کوتاه ترین داستان بلند

از دو روز قبل دوستام سفارش کرده بودند که شب باید برم کنار ساحل و نخود گرم بخورم. متین و نی ... شنبه 15 آبان 1400

قطعه گمشده

مدیران مدرسه روز اول مهر دانش‌آموزان را بر اساس آدرس منزل دسته بندی می‌کردند و از میان بچه ... شنبه 15 آبان 1400

عصای سفید

نابینا توی چاه نمی‌افتد. نابینا توی چاله نمی‌افتد. نابینا تصادف نمی‌کند. نابینا راه را گم ... شنبه 15 آبان 1400

شکم فولادی

«نانِ مفت خوردن شکم فولادی می‌خواد. چک را بگیر ولی به یاد داشته باش که گاهی اوقات انجام ند ... شنبه 15 آبان 1400

سفرنامه تاکسی

گفتم: «این دختر خانم پول را دو دستی به شما داد و شما ندیدید». راننده خندید و راهنما زد و م ... شنبه 15 آبان 1400

سرمای صف

گفت: «رفتم مرغ خریدم. امروز شده کیلویی شش هزار و دویست و پنجاه تومن». مرد پرسید: «مگر دیرو ... شنبه 15 آبان 1400

دلم می‌خواهد

دلم می‌خواهد صبح بیدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب، طول کوچه را بگیرم و بروم، دیوارهای کاه ... شنبه 15 آبان 1400

داستان نبودنم

نماز صبحم که تموم شد، تلفن هم‌زمان زنگ خورد. شماره‌ی برادرم افتاد روی صفحه. جواب دادم. صدا ... شنبه 15 آبان 1400

حبیب خدا

وسط تعطیلات نوروز به همراه پسر و همسرم عازم سفر بودیم. سه چهار ساعت رانندگی کرده بودم و هن ... شنبه 15 آبان 1400

ادای آقای معلم

آقامعلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کُتِ او رو پوشید. کلاس از خنده منفجر شد. با خودکار روی ... شنبه 15 آبان 1400

خوشمزه تر از بستنی

حدود چهار سال سن داشتم که با پدر و مادرم رفته بودیم شاهچراغ. صدای دست‌فروش‌ها و بوی نسیم ب ... شنبه 15 آبان 1400

بداخلاقان عزیز

مردی که همیشه مورد غضب است؛ چون خوب یاد نگرفته! مردِ زحمت‌کشِ بداخلاق! مردِ مظلومِ خشن! مر ... شنبه 15 آبان 1400

چوپان دروغگو

چوپان صدا زد: «گرگ گرگ». باز هم همه دویدند و آمدند سراغ چوپان. باز هم چوب و چماغ آوردند. ب ... شنبه 15 آبان 1400

تیسکِ ترسو

از پله‌های مدرسه که بالا می‌رفتم، پسر بچه‌ای را دیدم که مثل جوجه می‌لرزید و به کیف مادرش آ ... شنبه 15 آبان 1400

تی تی رو فلو پی ترسم

تی‌تی رو فُلوپی ترسم ها پیش دخترکی را به عقد جوانی درآوردند و روزها گذشت و کم کم ... شنبه 15 آبان 1400

طمراس دیوانه

ک عکس سیاه و سفید قدیمی از آلبوم در آورد و به من نشون داد. عکس یه ژیان با درای باز زیر سای ... شنبه 15 آبان 1400

یک حبه گوشت

چند شب پیش که برای افطار به خانه‌ی یکی از اقوام رفته بودیم وقتی سفره پهن شد یک نفر بلند شد ... شنبه 15 آبان 1400

چهلو

همیشه دوست داشتم بدونم چهلو یعنی چی؟ اصلا چه حسی داره، شیرینه؟ تَلخه؟ شوره؟ یا مثل خرمالو ... شنبه 15 آبان 1400

مورچه و قلم

چند مورچه روی میز تحریر راه میرفتند و راهشان به صحفۀ کاغذ رسید. وقتی روی کاغذ قدم میزدند، ... شنبه 15 آبان 1400

بوی شیراز

غروب روزای شهریوری، گوشه کنار کوچه های شیراز بوی یاس میاد. انگار گلای یاس حافظه غریبی دارن ... سه شنبه 11 آبان 1400

مهربانی

وقتی کسی را دوست داری، دوستش داری. دنبال بهانه نیستی برای دوست داشتنش. دوستش داری دیگر، بی ... سه شنبه 11 آبان 1400

بوسه امانتی

امتحانای آخر سال تحصیلی تمام شده بود و همراه بقیه بچه های محله توی کوچه بازی می کردیم. کلا ... سه شنبه 11 آبان 1400

هرچه تر تر خشک تر

صدای شُرشُر آب که ناودان، کف حیاط مدرسه می ریخت حواسم را پرت می کرد خانم معلم روی تخته نوش ... سه شنبه 11 آبان 1400

مرد دهاتی

غروب سیزده‌به‌در بود و بارون می‌بارید. هوا داشت گرگ‌و‌میش می‌شد. من بودم و یه‌ لباس نازک ک ... سه شنبه 11 آبان 1400

بهره وری نوین

وارد محوطه شرکت که شدم فواره ها روشن بود و همه محوطه را شسته بودند. باغبان هم در حال آب پا ... سه شنبه 11 آبان 1400

لبخند تلخ

اول مهر سال شصت‌ویک دیدمش. مردی شیک‌پوش و خوش‌اخلاق. پیراهن شکلاتی دوجیب پاگون‌دار و شلوار ... سه شنبه 11 آبان 1400

پدرم حسابدار هم بود

سر در گم بودم. افکارم مثل توپ کاموایی که از توی سبد بچه گربه ها بیرون کشیده باشی پیچیده بو ... سه شنبه 11 آبان 1400

بچه 45 ساله

«تعطیلات تابستون سال اول دبیرستان توی خونه با دوست‌هام بازی می‌کردیم. رفقایی که از دوران ا ... دوشنبه 10 آبان 1400

یکروز دو مکافات

یک روز و دو مکافاتامروز که آمدم سر کار از حسابداری رستوران صدایم کردند و نصف حقوق چهار ماه ... چهار شنبه 5 آبان 1400

کل ابرام

با خودم فکر کردم که بعد از انجام کار سراغ کَل‌اِبرام می‌آیم و بالاخره با شوخی و گفت‌وگو لب ... چهار شنبه 5 آبان 1400

تیمسار

با یاد زنده‌یاد «تیمسار جمال لیاقت» که در آخرین روزهای مهرماه 1400 به دیار باقی عروج کرد.ا ... شنبه 1 آبان 1400

افکار زیر خاکی

سال‌های نخستین جنگ بود و به ضرورت شغل پدرم به ابرکوه مراجعت کرده بودیم. تحصیلات ابتدایی‌ام ... شنبه 1 آبان 1400

کفش اعجاب‌انگیز

چوپان به کفش‌دوز گفت: «کفشی خواهم که با سختی سنگ و تندی خاشاک بسازد و پای مرا در ناهمواری‌ ... شنبه 1 آبان 1400

ماهان

گفت: «بابا، آخرین بار که توی کوچه با هم‌سن‌و‌سال‌هات بازی کردی، یادته؟» امید نگاهی به پسرش ... شنبه 1 آبان 1400

قتل عام جامعه

«اصلاً وقت ندارم.» این جمله را از همسر و همکارمان و دیگر افراد خانواده و جامعه می¬شنویم و ... شنبه 1 آبان 1400

میمون

خانم دستش را از روي بوق برنمي‌داشت. همه کلافه شده بودند. شاگرد میوه‌فروش شیلنگ را کشیده بو ... شنبه 1 آبان 1400

فوران اندیشه

چه بسیار افراد خوش¬اندیشه و بزرگ¬فکر که به دنیا قدم نهادند؛ اما نتوانستند صدای فکر خود را ... شنبه 1 آبان 1400

شعور بی‌هوش (بی‌هوشی شعور)

وقتی مدتی روی یک پهلو می‌خوابیم، حس می‌کنیم یک‌طرف بدنمان بی‌‌حس شده و زمانی هم که یکی از ... چهار شنبه 28 مهر 1400

لکنت کاووس

من و کاووس رفته بودیم خانة دوستمان رضا که مثلاً درس بخوانیم. کاووس از همة ما درس‌خوان‌تر، ... چهار شنبه 28 مهر 1400

شبی که ترسیدم

اوّل شب بود که سوار اتوبوس شدم و از راننده خواهش کردم که در شهر بردسیر مرا پیاده کند. کوله ... چهار شنبه 28 مهر 1400

چک

برنامۀ تمام کارهای روز را روی کاغذ نوشته بودم. باید یک برگ چک را نقد می‌کردم و با پول آن¬ ... چهار شنبه 28 مهر 1400

سرباز

اسمش سرباز است. صفتش سربازی است. شغل و پیشه‌اش سربازی است. اصلاً اصالت سرباز به سر بازی او ... چهار شنبه 28 مهر 1400

همسفر

اولین بار بود که با او به مسافرت می‌رفتم. شنیده بودم که اگر می‌خواهی کسی را خوب بشناسی با ... چهار شنبه 28 مهر 1400

روزنامه لجباز

خانه‌ی پدربزرگم خانه‌ای نسبتاً بزرگ بود که دو در داشت. درِ اصلي که تمام روزهای سال از آن ر ... چهار شنبه 28 مهر 1400

رفتار پزشکانه

از این اتاق به آن اتاق و از این طبقه به آن طبقه. سلام به این خانم و عرض ادب به آن آقا. در ... سه شنبه 27 مهر 1400

آقای ناظم

رانندة تاکسی شیلنگ را به زور پای ماشینش کشیده بود و با فشار آن را می‌شست. یک دستش به گوشی ... سه شنبه 27 مهر 1400

دیگر نادان پنداری

«مستقیم برو. بپیچ به چپ. دوز بزن. چراغ قرمز است، بایست. الان سبز می‌شود. سبز شد، آرام حرکت ... سه شنبه 27 مهر 1400

آب و انار و نبات

مثل همیشه تشکچۀ بی‌بی را کنار پنجره انداخته بودم. تکیه زده بود به پشتی و زیر آفتاب جان‌بخش ... دوشنبه 26 مهر 1400

دنیای کوچک

صبح سوار قطار شدیم؛ من و چهارتا سرباز و چهل نفر اسیر عراقی. قطار راه افتاد. همان اول صبح ا ... دوشنبه 26 مهر 1400

یزدی اندیشی نوین

مرد دوست‌داشتنی و مهربانی است؛ بی‌ادعا و بی‌توقع. با اینکه اولین‌بار بود که ملاقاتش می‌کرد ... دوشنبه 26 مهر 1400

در خدمت شیر

روزی از روزها شیر، سلطان جنگل، به‌همراه روباه و گرگ به شکار رفتند. همه خوب می دانستند که ش ... دوشنبه 26 مهر 1400

تب و طب

گوشه‌ای منتظر نشسته بودم تا خانم منشی صدایم کند. روی میز چند برگ قبض آب بود و چراغی که چند ... شنبه 24 مهر 1400

خوبان بی نام

تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر میشدم با تعریفهای مادر پررنگ میشد. دو ساله ب ... شنبه 24 مهر 1400

خواب حرفه‌ای

شنیده‌ام وقتی انسان درحال غرق‌شدن است، به خواب می‌رود؛ یعنی حس می‌کند درحال شناست؛ اما خوا ... سه شنبه 20 مهر 1400

خرفه

من و پدربزرگ خندیدیم و مادربزرگ هم همان‌طور لنگان‌لنگان رفت که شیلنگ را از آن‌طرف حیاط بیا ... سه شنبه 20 مهر 1400

حلال خدا

بچه که بودم گاهی می‌شنیدم که بزرگ‌ترها، بهویژه مادربزرگ‌ها می‌گفتند: «خدا کسی که حلالش را ... سه شنبه 20 مهر 1400

من میو

وقتی پدربزرگ رسید، همه ناهار خورده بودند. همان‌جا لب ایوان نشست و تشت را جلو کشید. شیر آب ... سه شنبه 20 مهر 1400

حسین کشی

پانزده‌شانزده ساله بودم که همراه پدرم به ادارهای مراجعه کردیم و کارمان افتاد به کارمندی که ... سه شنبه 20 مهر 1400

خانم فرهادی

هنوز نوبتم نشده بود. نشسته بودم روی صندلی و روزنامه می‌خواندم. مدتی بود از اخبار بی‌خبر بو ... یکشنبه 18 مهر 1400

چای دل چسب

من به چای خیلی علاقه‌‌مندم و دل‌چسب‌ترین چای زندگی‌ام را از دست باغبانی پیر خوردم. چندی پی ... یکشنبه 18 مهر 1400

پهلوان پنبه

زنِ با صلابتی به نظر می‌رسید. آرامش و اطمینان خاصی توی صورتش پیدا بود. معلوم بود کارش را خ ... شنبه 17 مهر 1400

جوجه اردک زشت

«دخترِ خیلی خوبیه. هم چهره ی زیبایی داره و هم درسخون و بااستعداده. همه معلمها و دانش آموزه ... شنبه 17 مهر 1400

ضامن آهو

اگه توی هر شهر با یه رانندۀ تاکسی دوست باشی، حتماً سفر راحت‌تر و دلچسب‌تری خواهی‌داشت. روز ... پنج شنبه 15 مهر 1400

شهرآورد

علي‌رضا طرفدار هيچ تيمي نيست و حتي اسم يکي از بازيکنان استقلال و پرسپوليس را هم نمي‌داند. دوشنبه 12 مهر 1400

جوانی در پیاده رو

آرام در پیاده‌رو قدم می‌زدم. موتوری از کنارم گذشت و جلوی دکه ایستاد، جوانی از موتور پیاده ... دوشنبه 12 مهر 1400

مسکافه

پيرمرد که معلوم بود چند ساعت رانندگي حسابي خسته‌اش کرده گفت: «کاش اين‌جا بايستم و چندتا مِ ... یکشنبه 11 مهر 1400

تیمسار پیر

هنوز آفتاب کف کوچه پهن نشده بود. پیرمرد ظرفی را توی پارکینگ پر می‌کرد و آرام‌آرام می‌آورد ... یکشنبه 11 مهر 1400

باغ آقا رحمان

بچه‌ها داخل محوطۀ باغ بازي مي‌کردند و بزرگ‌ترها نشسته بودند و از هر دري حرف مي‌زدند. ظهر ج ... شنبه 10 مهر 1400

پس مرگم

يادم ميآيد آن وقتها وقتي کسي داشت کاري انجام مي داد که از نظر بقيه کار بيهودهاي بود به او ... شنبه 10 مهر 1400

میخ عزیز

بعد از يکی دو سال که مشغول نوسازی مدرسه‌مان بودند به محل اصلی مدرسه برگشته بوديم. هيچ‌چيز ... پنج شنبه 8 مهر 1400

اوستا بهرام

بحثمون در مورد پشت‌کار و تلاش بود.اوستا بهرام هم داشت روي تابلو خطاطي مي‌کرد. دست و آستين ... پنج شنبه 8 مهر 1400

خانم کمالی

پسرِجوان هم‌چنان با پدرش در حال جر و بحث بود.پدر با طمأنينه می‌گفت: «پسر جان؛ قبول کن که ک ... چهار شنبه 7 مهر 1400

استقبال از ضرر

استقبال از ضررآن‌روز صبح هم ساعت نه و نيم از خواب بيدار شد و متفاوت با همه‌ي کارگران که سا ... چهار شنبه 7 مهر 1400

کموپست

هنوز نوشتۀ آقامعلم روي تخته مانده بود: «ماليات ما کجا هزينه مي‌شود؟» يکي از بچه‌ها به نيما ... سه شنبه 6 مهر 1400

استراتژی گربه

فرض کنيد در محله‌ی شما دويست خانه وجود دارد و محله‌ی شما قلمرو زندگی پنج گربه است. سه شنبه 6 مهر 1400

پنج مایه

نسل ما معمولاً تعطيلات تابستان را در کارگاه يا مغازه‌اي به کارآموزي مي‌پرداختند. کارآموزي ... یکشنبه 4 مهر 1400

آدم چهار متری

دوستی دارم که گاهی برای تبریک مناسبت‌ها یا تسلیت درگذشت‌ها پارچه نویسی می‌کند. من هم بدم ن ... یکشنبه 4 مهر 1400

واحد شماره 15

همسايۀ واحد پانزده زباله‌هايش را کنار حياط گذاشت و رفت. نه سلامی، نه عليکی!خانم‌دکتر با قد ... شنبه 3 مهر 1400

آچمز

بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچاله‌شده را که روی زمین و جلوی پیش­خون ریخته بود، جمع کرد و ریخ ... شنبه 3 مهر 1400

یکم مهر (لبخند تلخ)

من خیلی خوش‌وقتم چون نخستین آموزگارم را به یاد دارم و خیلی خوش‌بختم زیرا از او تصویری زیبا ... پنج شنبه 1 مهر 1400

خاطرات دارایی

وای که چه سخته دوچرخه سواری توی شهر. کنار خيابون که هستی بايد مراقب باشی ماشين‌ها لهت نکنن ... پنج شنبه 1 مهر 1400

شیر و شیشه

شیر ترس دارد؟ می ترسی که به شیرها نگاه کنی؟ اگر چند شیر اطرافت در حال خمیازه باشند آیا جرأ ... پنج شنبه 1 مهر 1400

عقل کل

خيلي اهل صبحانه‌خوردن توی قهوه‌خانه نيستم؛ اما اگر هم دعوت شوم بدم نمي‌آيد که با اُملت و چ ... سه شنبه 30 شهریور 1400

راهبرد سوسک

آیا سوسک ها هم بازاریابی بلدند؟ سوسک ها برای خود استراتژی تعریف می کنند؟ اصلا کسب و کار سو ... سه شنبه 30 شهریور 1400

چوقُک

مردم دیار یزد و به ویژه ابرکوه به چوب کوچک «چوقُک» می‌گویند. این داستان جذاب و آموزنده درب ... سه شنبه 23 شهریور 1400

همسایۀ نُنُر

مجتمع ما فقط سه واحد داشت. ما بالاترین طبقه بودیم. سوپرمارکتی طبقة همکف بود و همسایه‌ای هم ... چهار شنبه 17 شهریور 1400

آسیاب مخزن

خورشيد وسط آسمان بود و مستقيم ميتابيد روي سرم. کف پاهايم از حرارت زمين ميسوخت و مغزم داشت ... سه شنبه 16 شهریور 1400

بچۀ کاریز

صبح جمعه با صدای نمازخواندن پدربزرگ، من و پسر عموه ا‌و پسر عمه‌ها ‌که دیشب را در خانۀ پدرب ... سه شنبه 16 شهریور 1400

قنات

زن‌عمو کاسۀ پر از سبزی را که حسابی خیس خورده بود، آورد و همان لب باغچه توی آبکش خالی کرد. ... سه شنبه 16 شهریور 1400

انرژی جامد

پنجشنبه عصر تصميم گرفتم که همسرم و پسرم را دعوت کنم به بازديد از يکي از گالري هاي هنري که ... یکشنبه 14 شهریور 1400

گوساله

«گووساالــه». شنيدن اين کلمه با صداي مردانه و خشن آن هم با «لِه» کاملاً کشيده و خش دار کاف ... پنج شنبه 11 شهریور 1400

خربزه

دويدم توی خانه‌ی مادربزرگ. از دالان کاه‌گلی رد شدم و رسيدم به حياط. سرم با خوشه‌های انگوری ... پنج شنبه 11 شهریور 1400

عِلم و حِلم

«صبح یکی از روزهای زمستون بود. شب قبل یکی از خواهرهام تب کرده بود و من تا صبح نخوابیده بود ... پنج شنبه 11 شهریور 1400

عدم تعلق به اجتماع

بگذار به گونه ای ديگر شروع کنم. تا حالا ديدی يا شنيدی که کيف قاپي با بی رحمی فردی را مورد ... پنج شنبه 11 شهریور 1400

مسواک حرفه ای

مسواک زدن چقدر مهم است؟ آیا مسواک نزدن با ورشکستگی ارتباط دارد؟ در این کتاب گویا به این مو ... چهار شنبه 10 شهریور 1400

کودک کفاش

صبح زود در فرودگاه با یک کودک کفاش رو به رو شدم. گفتگوی بین من و او توجه دوستانم را جلب کر ... چهار شنبه 10 شهریور 1400





کاربری گرامی
محصول با موفقیت به سبد خرید شما اضافه گردید

بستن پیام