گوشهای منتظر نشسته بودم تا خانم منشی صدایم کند. روی میز چند برگ قبض آب بود و چراغی که چند دقیقهای یکبار چشمک میزد و خانم منشی سریع به اتاق پزشک مراجعه میکرد و بیمار بعدی را صدا میزد با چشمانم و بخشی از مغزم کتاب میخواندم و بقیة مغزم در اختیار گوشهایم بود که نقنق کودکی را بشنود و سؤالهای پسربچهای از پدرش و نصیحتهای پیرزنی به خانم منشی را. فضولی کار بدی است؛ اما گوشهایم بیاختیار نقنق کودکی را میشنید که مثل سمباده اعصاب مادرش، خانم منشی و مرا نوازش میداد. پسربچهای دهدوازدهساله هم پدرش را سؤالپیچ کرده بود: «تَب با طِب چه فرقی دارد و
تخم مرغ جنگی
1402/12/28
درخت شصت متری
1402/12/26
گیوه های پدربزرگ
1402/12/23
مارهای ضحاک
1402/12/21
شوداری
1402/12/19
پندکبریتی2
1402/11/30
پندکبریتی1
1402/11/28
لقمه مهسا
1402/11/23
ماه عسل
1402/11/22
سرهنگ
1402/11/21
ادای آقای معلم
1402/11/17
خلبان جوان
1402/11/16
بلیزر
1402/11/15
خُلُکِ شهری
1402/11/14
ماجرای خر
1402/11/11
خاطرات سونا
1402/11/10
آچمز
1402/11/9
مش مراد
1402/11/8