سرهنگ

حس می‌کردم انگشت‌هام داره توی پوتین یخ می‌زنه. باید شش‌دانگ حواسم رو جمع می‌کردم. هفت‌هشت شب پیش، یکی از هم‌خدمتی‌هام رو با تیر زده بودند. هر لحظه فکر می‌کردم الآن یه نفر از پله‌ها میاد بالا. چند بار وسوسه شدم که توی اتاقک بالای بُرجک آتیش درست کنم؛ اما ترسیدم. حس کردم چیزی از وسط تاریکی به طرفم می‌یاد. گلن‌گدن رو کشیدم. ترسیده بودم. سیاهی جلوتر اومد. با تمام قدرت داد زدم: « ایییست. اسمِ شب رو بگو وگرنه شلیک می‌کنم». عرق می‌ریختم. دعا می‌کردم که...

نظراتـــــــــ

تخم مرغ جنگی
#

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#

مارهای ضحاک

شوداری
#

شوداری

پندکبریتی2
#

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#

لقمه مهسا

ماه عسل
#

ماه عسل

سرهنگ
#

سرهنگ

ادای آقای معلم
#

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#

خلبان جوان

بلیزر
#

بلیزر

خُلُکِ شهری
#

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#

ماجرای خر

خاطرات سونا
#

خاطرات سونا

آچمز
#

آچمز

مش مراد
#

مش مراد