بلیزر

معمولاً تابستان هر سال به شیراز می‌آمدند. اسماعیل هم‌سن و هم‌بازی ما بود و همه‌ی بچه‌های فامیل شوق آمدنش را داشتند. شوق سوغاتی‌هایی که آن‌ها می‌آوردند. لباس‌های شیک و قشنگ و شکلات‌هایی که نمونه‌اش را توی هیچ مغازه‌ای ندیده بودند. ذوق سوار شدن به بلیزر آلبالویی با لاستیک‌های پهن و بزرگ و کولری که تابستان برایش معنا نداشت. غروب یکی از روزهای آخر تابستان بود که اسماعیل دوید توی خانه. مادرش را صدا زد و گفت: «آقام بنزین زده و...

نظراتـــــــــ

تخم مرغ جنگی
#

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#

مارهای ضحاک

شوداری
#

شوداری

پندکبریتی2
#

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#

لقمه مهسا

ماه عسل
#

ماه عسل

سرهنگ
#

سرهنگ

ادای آقای معلم
#

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#

خلبان جوان

بلیزر
#

بلیزر

خُلُکِ شهری
#

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#

ماجرای خر

خاطرات سونا
#

خاطرات سونا

آچمز
#

آچمز

مش مراد
#

مش مراد