خُلُکِ شهری

مرد کت و شلوار رنگ و رو رفته‌ی کهنه‌اش را پوشید و کفش له شده‌ی خاکی‌اش را پا کرد. شانه‌ی چوبی را از جیب کت در آورد و ایستاد روبه‌روی آینه‌ی شکسته‌ی قدیمی که توی قابِ زهوار در رفته زار می‌زد. شانه را زد توی لیوان آب و کشید به موهایش. نه زنی نه فرزندی نه خانواده‌ای. خودش بود و خودش. اصلاً کسی توی شهر حوصله‌اش را نداشت. فقط بعد از فصل برداشت گندم که می‌شد وکیل پدر مرحومش می‌آمد و...

نظراتـــــــــ

تخم مرغ جنگی
#

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#

مارهای ضحاک

شوداری
#

شوداری

پندکبریتی2
#

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#

لقمه مهسا

ماه عسل
#

ماه عسل

سرهنگ
#

سرهنگ

ادای آقای معلم
#

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#

خلبان جوان

بلیزر
#

بلیزر

خُلُکِ شهری
#

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#

ماجرای خر

خاطرات سونا
#

خاطرات سونا

آچمز
#

آچمز

مش مراد
#

مش مراد