زنعمو کاسۀ پر از سبزی را که حسابی خیس خورده بود، آورد و همان لب باغچه توی آبکش خالی کرد. از عمه خواست که شیلنگ آب را روی سبزیها بگیرد. آب از زیر آبکش میریخت پای گلها. عمه گفت: «با یک تیر دو تا نشون میزنیها؛ هم باغچه رو آب میدی، هم سبزی میشوری.» زنعمو خندید و گفت: «این بچهها باید یاد بگیرند که آب حرمت داره. بابام، خدابیامرز، همیشه میگفت اگه کسی یه استکان آب رو بیخودی حروم کنه،
تخم مرغ جنگی
1402/12/28
درخت شصت متری
1402/12/26
گیوه های پدربزرگ
1402/12/23
مارهای ضحاک
1402/12/21
شوداری
1402/12/19
پندکبریتی2
1402/11/30
پندکبریتی1
1402/11/28
لقمه مهسا
1402/11/23
ماه عسل
1402/11/22
سرهنگ
1402/11/21
ادای آقای معلم
1402/11/17
خلبان جوان
1402/11/16
بلیزر
1402/11/15
خُلُکِ شهری
1402/11/14
ماجرای خر
1402/11/11
خاطرات سونا
1402/11/10
آچمز
1402/11/9
مش مراد
1402/11/8