اگه توی هر شهر با یه رانندۀ تاکسی دوست باشی، حتماً سفر راحتتر و دلچسبتری خواهیداشت. روز اول سفرم به مشهد قرعه افتاد بهنامِ یه مرد معقول با یه تاکسی تمیز. آدمی خوشکلام و باحوصله. هرجا کار داشتم، توی تاکسی منتظر میموند و معمولاً مشغول مطالعه میشد. یهروز وقتی سوار شدم به کتابش دقت کردم. کتابی به انگلیسی که دانشجوهای سالبالایی پزشکی میخونند. تعجب کردم. قبل از اینکه سؤال کنم، جواب داد: «سه تا خواهر کوچیک داشتم که دانشگاه قبول شدم، پزشکی. بابام تاکسی داشت. مادرم مریض بود. وضعِ مالی خوبی نداشتیم. همون ترم اول بابام فوت کرد و وضعمون بدتر شد.
تخم مرغ جنگی
1402/12/28
درخت شصت متری
1402/12/26
گیوه های پدربزرگ
1402/12/23
مارهای ضحاک
1402/12/21
شوداری
1402/12/19
پندکبریتی2
1402/11/30
پندکبریتی1
1402/11/28
لقمه مهسا
1402/11/23
ماه عسل
1402/11/22
سرهنگ
1402/11/21
ادای آقای معلم
1402/11/17
خلبان جوان
1402/11/16
بلیزر
1402/11/15
خُلُکِ شهری
1402/11/14
ماجرای خر
1402/11/11
خاطرات سونا
1402/11/10
آچمز
1402/11/9
مش مراد
1402/11/8