با یاد زندهیاد «تیمسار جمال لیاقت» که در آخرین روزهای مهرماه 1400 به دیار باقی عروج کرد.
این داستان بر اساس روایتی واقعی از زندگی آن مرد بزرگوار نوشته شده است.
یادش به خیر
هنوز آفتاب کف کوچه پهن نشده بود. پیرمرد ظرفی را توی پارکینگ پر میکرد و آرامآرام میآورد و پای درختان نارنج میریخت. زن و شوهر جوانی که تازه به مجتمع ما آمده بودند، داشتند ساک و چمدانهایشان را توی ماشین میچیدند. پیرمرد درختهای توی کوچه را آب داد و چند کیسة زباله را از کنار کوچه برداشت و برد سر کوچه! به من که رسید، سلام کردم. با لبخند جواب داد و گفت: «همیشه صبح زود یا بعد از غروب باغچهها را آب بده تا گرمای روز آب رو حروم نکنه.» دستش را سر شانة من گذاشت و ادامه داد:
نویسنده : مدیر سایت
شنبه 1 آبان 1400
بازدید: 1192
زبان : فارسی