مسکافه

داستان صوتی مسکافه

پيرمرد که معلوم بود چند ساعت رانندگی حسابی خسته‌اش کرده گفت: «کاش اين‌جا بايستم و چندتا مِسکافه بخرم! آبِ جوش هم توی فلاسک هست. فکر کنم الآن يه ليوان مسکافۀ داغ بهمون بچسبه؟!» مسکافۀ داغ را سؤالی گفت و نيازمندانه که آقای موسوی قبول کند. از صبح با آقای موسوی بيرون بوديم. اول از کارخانه‌اش بازديد کرديم و بعد هم يکی دو جای ديگر در منطقه‌ی ویژۀ اقتصادی. اولين‌بار بود که می‌ديدمش. معلوم بود توی کار با کسی شوخی ندارد.

نویسنده: مهدی میرعظیمی

با صدای: منوچهر والی‌زاده و زهره اسعدسامانی

نظراتـــــــــ

تخم مرغ جنگی
#0020

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#0021

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#022

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#0023

مارهای ضحاک

شوداری
#0024

شوداری

پندکبریتی2
#0025

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#0026

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#0027

لقمه مهسا

ماه عسل
#0028

ماه عسل

سرهنگ
#0029

سرهنگ

ادای آقای معلم
#0030

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#0031

خلبان جوان

بلیزر
#0032

بلیزر

خُلُکِ شهری
#0033

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#0034

ماجرای خر

majaraye khar

خاطرات سونا
#0035

خاطرات سونا

آچمز
#0036

آچمز

مش مراد
#0037

مش مراد