حس میکردم انگشتهام داره توی پوتین یخ میزنه. باید ششدانگ حواسم رو جمع میکردم. هفتهشت شب پیش، یکی از همخدمتیهام رو با تیر زده بودند. هر لحظه فکر میکردم الآن یه نفر از پلهها میاد بالا. چند بار وسوسه شدم که توی اتاقک بالای بُرجک آتیش درست کنم؛ اما ترسیدم. حس کردم چیزی از وسط تاریکی به طرفم مییاد. گلنگدن رو کشیدم. ترسیده بودم. سیاهی جلوتر اومد. با تمام قدرت داد زدم: « ایییست. اسمِ شب رو بگو وگرنه شلیک میکنم». عرق میریختم. دعا میکردم که...
نویسنده: مهدی میرعظیمی
با صدای: منوچهر والیزاده و زهره اسعدسامانی
تخم مرغ جنگی
1402/12/28
درخت شصت متری
1402/12/26
گیوه های پدربزرگ
1402/12/23
مارهای ضحاک
1402/12/21
شوداری
1402/12/19
پندکبریتی2
1402/11/30
پندکبریتی1
1402/11/28
لقمه مهسا
1402/11/23
ماه عسل
1402/11/22
سرهنگ
1402/11/21
ادای آقای معلم
1402/11/17
خلبان جوان
1402/11/16
بلیزر
1402/11/15
خُلُکِ شهری
1402/11/14
ماجرای خر
1402/11/11
خاطرات سونا
1402/11/10
آچمز
1402/11/9
مش مراد
1402/11/8