اسکندر

داستان صوتی اسکندر

تمام محوطه پر از قالبای خالی آجر بود. آفتاب وسط کلمون می‌تابید. کار بیختن خاک، کم‌کم تموم بود و کارگرا آماده می‌شدن که با دستور عباد مشغول درست کردن و لگد مال گِل بشن. نیم ساعتی بود که عباد با برادر بزرگش حاج اسکندر وسط صحرا قدم می‌زدند. همه دلشون می‌خواست بدونن گَپ و گُفتشون در باره چیه! قیافه هر دو جدی بود...

 

نویسنده: مهدی میرعظیمی

با صدای: منوچهر والی‌زاده و زهره اسعدسامانی

نظراتـــــــــ

رادیو یک صفحه ای farid pishdad 27/11/1401
سلام خوب هستید داستان صوتی گوش کردم خوب بود از طرف پیشداد
تخم مرغ جنگی
#0020

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#0021

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#022

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#0023

مارهای ضحاک

شوداری
#0024

شوداری

پندکبریتی2
#0025

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#0026

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#0027

لقمه مهسا

ماه عسل
#0028

ماه عسل

سرهنگ
#0029

سرهنگ

ادای آقای معلم
#0030

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#0031

خلبان جوان

بلیزر
#0032

بلیزر

خُلُکِ شهری
#0033

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#0034

ماجرای خر

majaraye khar

خاطرات سونا
#0035

خاطرات سونا

آچمز
#0036

آچمز

مش مراد
#0037

مش مراد