عِلم و حِلم

علم و حلم

«صبح یکی از روزهای زمستون بود. شب قبل یکی از خواهرهام تب کرده بود و من تا صبح نخوابیده بودم. مجبور بیدار باشم و به مادرم کمک کنه که خواهرم رو پاشوره بده. قبل از طلوع آفتاب خوابم برد. وقتی مادر بیدارم کرد آفتاب کف خونه پهن شده بود. نون و حلوای ارده رو پیچیدم و کتاب هام رو زدم زیر بغل و دویدم به طرف مدرسه. دیر شده بود و ترس ترکه ی ناظم باعث می شد که تند تر بدوم.

 

نویسنده: مهدی میرعظیمی

با صدای: استاد منوچهر والی زاده و زهره اسعدسامانی

نظراتـــــــــ

رادیو یک صفحه ای پارسا برزگر     12/6/1400
ممنون از این داستان جالب و اموزنده. از نظر من حلم از صفاتی هست که باید در همه ی افراد پروش یابد.
 Manager        12/6/1400
پیام شما به دست ما رسید. سپاس از لطف و مهرتان خواهشمندیم رادیو یک صفحه ای را به دوستانتان معرفی کنید. ما هرشب داستانی جدید داریم.
رادیو یک صفحه ای محمد سرکوبی     12/6/1400
سلام ممنون من این داستان را خیلی دوست داشتم.
رادیو یک صفحه ای محمد سرکوبی     12/6/1400
سلام ممنون من این داستان را خیلی دوست داشتم.
تخم مرغ جنگی
#0020

تخم مرغ جنگی

درخت شصت متری
#0021

درخت شصت متری

گیوه های پدربزرگ
#022

گیوه های پدربزرگ

مارهای ضحاک
#0023

مارهای ضحاک

شوداری
#0024

شوداری

پندکبریتی2
#0025

پندکبریتی2

پندکبریتی1
#0026

پندکبریتی1

لقمه مهسا
#0027

لقمه مهسا

ماه عسل
#0028

ماه عسل

سرهنگ
#0029

سرهنگ

ادای آقای معلم
#0030

ادای آقای معلم

خلبان جوان
#0031

خلبان جوان

بلیزر
#0032

بلیزر

خُلُکِ شهری
#0033

خُلُکِ شهری

ماجرای خر
#0034

ماجرای خر

majaraye khar

خاطرات سونا
#0035

خاطرات سونا

آچمز
#0036

آچمز

مش مراد
#0037

مش مراد