من و کاووس رفته بودیم خانة دوستمان رضا که مثلاً درس بخوانیم. کاووس از همة ما درسخوانتر، مؤدبتر، ساکتتر و خجالتیتر بود و خطش هم بسیار زیبا بود. البته زبانش کمی لکنت داشت و همین باعث میشد کمتر به خودش اجازة ابراز وجود بدهد. ما هم بیتقصیر نبودیم و گاهی او را دست میانداختیم. کاووس چیزی نمیگفت و لبخندش را نثارمان میکرد. مادر رضا با ظرف پر از انار وارد شد و
تخم مرغ جنگی
1402/12/28
درخت شصت متری
1402/12/26
گیوه های پدربزرگ
1402/12/23
مارهای ضحاک
1402/12/21
شوداری
1402/12/19
پندکبریتی2
1402/11/30
پندکبریتی1
1402/11/28
لقمه مهسا
1402/11/23
ماه عسل
1402/11/22
سرهنگ
1402/11/21
ادای آقای معلم
1402/11/17
خلبان جوان
1402/11/16
بلیزر
1402/11/15
خُلُکِ شهری
1402/11/14
ماجرای خر
1402/11/11
خاطرات سونا
1402/11/10
آچمز
1402/11/9
مش مراد
1402/11/8