دختر خاله همدمی

دُشتم بند کفش فوتبالیم می‌بستم که مامانُم لقمۀ نون و پنیر و سبزی رو اُورد و بالُی سَرُم وُیساد. سَرپا که شُدم؛ خون تو جمجمه‌ام جمع شده بود و همه چیُ کم‌رنگ می‌دیدم.
لقمه رو تو کیف کولیم جا داد و گُف: «به بابات بوگو؛ عصر یِکم زودتر بیاد چون امشب عروسی پسر آق‌رسول دعوتیم. بوگو؛ خاله همدمی و مریمَم همرُی ما می‌آن.»
اُوردن اسم مریم کافی بود که خون دوباره تو رَگام جاری بشه و همه چیُ دوباره پُر رنگ و زیبا بیبینم...

نظراتـــــــــ

دختر خاله همدمی
#

دختر خاله همدمی

قانون دست چپ
#

قانون دست چپ

شیراز واژۀ حال خوب کن
#

شیراز واژۀ حال خوب کن

روز شیراز
#روز شیراز

روز شیراز

شوداری
#

شوداری

پیرایشگاه
#

پیرایشگاه

گوساله
#

گوساله

شیراز - تقدیم به عاشقان شیراز
#

شیراز - تقدیم به عاشقان شیراز

shiraz

برنامه شماره 10
#

برنامه شماره 10

زُهره
#

زُهره

آقوی فرهنگ
#0019

آقوی فرهنگ

آریای آبی
#0013

آریای آبی

زمینِ عدسی
#0011

زمینِ عدسی

رفتار پزشکانه
#0004

رفتار پزشکانه

پسرخاله
#0003

پسرخاله