داستانی بر اساس روایتی واقعی
بوی آشجو تا سر کوچه پیچیده بود. کوچهی باریک با دیوارهای کاهگلی و درهای چوبی. زیر سایهی ساباط راه میرفتیم و هر از چند قدم که از زیر ساباط خارج میشدیم تیغ آفتاب تیرماه را حس میکردیم. عمهبزرگ جلوتر گام بر میداشت و مادرم و زن عمو پشت سرش. من هم که انگار بندی به پایم بسته باشند هی عقب میافتادم و یکهو با ترس گم شدن توی این کوچهها میدویدم و گوشهی چادر مادرم را میگرفتم. وارد کوچهای باریکتر و بنبست شدیم. دالان خانه را آبپاشی کرده بودند و عطر دلنشینش مشام را پر میکرد. مادر کیسهای را که در دست داشت به عمهبزرگ داد و گفت: «تازه عروسه. بهتره از دست شما بگیره که شگون داشته باشه».
دختر خاله همدمی
1402/11/25
قانون دست چپ
1402/10/21
شیراز واژۀ حال خوب کن
1402/2/10
روز شیراز
1402/2/4
شوداری
1401/10/7
پیرایشگاه
1401/3/29
گوساله
1401/3/25
شیراز - تقدیم به عاشقان شیراز
1401/2/15
برنامه شماره 10
1400/10/10
زُهره
1400/7/16
آقوی فرهنگ
1400/6/22
آریای آبی
1400/6/15
زمینِ عدسی
1400/6/13
رفتار پزشکانه
1400/6/7
پسرخاله