دُشتم بند کفش فوتبالیم میبستم که مامانُم لقمۀ نون و پنیر و سبزی رو اُورد و بالُی سَرُم وُیساد. سَرپا که شُدم؛ خون تو جمجمهام جمع شده بود و همه چیُ کمرنگ میدیدم. لقمه رو تو کیف کولیم جا داد و گُف: «به بابات بوگو؛ عصر یِکم زودتر بیاد چون امشب عروسی پسر آقرسول دعوتیم. بوگو؛ خاله همدمی و مریمَم همرُی ما میآن.» اُوردن اسم مریم کافی بود که خون دوباره تو رَگام جاری بشه و همه چیُ دوباره پُر رنگ و زیبا بیبینم...
نویسنده: مهدی میرعظیمی
با صدای: مهدی میرعظیمی
تیتراژ با صدای: نوید نیک
بلیزر
1403/8/2
دختر خاله همدمی
1402/11/25
قانون دست چپ
1402/10/21
شیراز واژۀ حال خوب کن
1402/2/10
روز شیراز
1402/2/4
شوداری
1401/10/7
خاطرات پیرایشگاه
1401/3/29
گوساله
1401/3/25
تقدیم به عاشقان شیراز
1401/2/15
شبی که ترسیدم
1400/10/10
زُهره
1400/7/16
آقوی فرهنگ
1400/6/22
آریای آبی
1400/6/15
زمینِ عدسی
1400/6/13
رفتار پزشکانه
1400/6/7
پسرخاله