وقتی هُل میخوریم وسط اخبار و سِکَندَری میرویم توی حوادث ناگوار باید دستمان بهچیزی بند شود تا بتوانیم خودمان را بگیریم و دمی آرام شویم و دوباره نگاهمان را بچرخانیم بهسوی زیباییهای زندگی و آیندهای زیبا و نشاط و امید.دیروز فایلی بهدستم رسید از داریوش ۱۰ ساله و شیوا ۱۲ ساله که هر دو متولد و ساکن آلمان هستند و گرچه جز چند صباحی در مسافرتهای کوتاه ایران را ندیدهاند اما درکی عمیق از ایران و ایرانی و فرهنگ این سرزمین دارند.البته این نیست مگر به یاری پدر و مادر علاقهمند و کاردان و البته عشق دیگر بزرگترها و همراهان.داریوش در این پادکست با شیوا مصاحبهای دارد درباره فردوسی که جوابهای سادهی او برای من آموزنده بود.آنها دو مادربزرگ دارند؛ یکی آلمانی و ساکن آلمان و یکی ایرانی ساکن ایران!حکمت آن بانوی آلمانی در تشویق ایندو به آموختن زبان و فرهنگ ایرانی در راستای نگسستن پیوند بچهها با مادربزرگ ایرانی به عنوان نماد سرزمین مادری ستودنیاست.
داریوش و شیوا
1401/3/21
عشقِ علی
1400/11/27
در محضر پدر
1400/11/26
صدای فرزندانمان
1400/11/13
داستان عزیزترین پنجره
1400/10/15
داستان امیرعلی/قسمت3
1400/8/2
نامۀ فاطمه به پدر آسمانی
1400/7/14
سخن زیبای پرهام
1400/7/12
معلمِ سالِ کرونا
1400/7/11
داستان امیرعلی/قسمت2
1400/7/3
داستان من
آرزوی آزادی
اُمید شادی
1400/6/30
داستان خُرفه
1400/6/28
داستان امیرعلی/قسمت1
1400/6/24
آدمها
1400/6/23
صدای دانش آموز
1400/6/17
داستان میمون